سفر

از 3 ماه قبل از اينکه پايان نامه ام رو دفاع کنم،به تدريج از کار شرکت کناره گيري کردم. بعد ازون اونقدر درگير کار پايان نامه بودم که خلائي را احساس نکردم. بعد از دفاع هم مشغول تدريس شدم کاري که از يکسال پيش در کنار مشغله و فشارهاي کار شرکت و درس  انجامش مي دادم و برام خيلي لذت بخش بود و به اين نتيجه رسيده بودم که من عميقا به معلمي علاقه مندم، بعد از کار ا8 تا 2 شرکت ،بعدشم 4 ساعت تدريس شب وقتي به خونه مي رسيدم به شکل غير طبيعي شاد و شنگول و پر انرژي بودم.

اما از اول مهر که صرفا به کار درس دادن مشغول شدم ، علاقه شديدي که وجود داشته کم کم رو به تحليل گذاشته، به طوري که براي ترم جديد با اکراه و عذاب به شروع ترم جديد فکر مي کنم و آرزو مي کنم کاش يه اتفاق مي افتد که کلاس رو کنسل مي کردم، با پيشنهادهاي کاري تدريس هم بي تفاوت و گريزانه رفتار مي کنم.

 

با خودم فکر کردم اين احساس شديد منفي حتما يه دليل بايد داشته باشه؟؟!!!

 

جواب : توي کلاس نميشه با دانشجوا ارتباطي صميمي برقرار کرد(از نوعي که با همکاران وجود دارد) و اين احساس تنهايي  من و زده کرده …

 

زماني که تو شرکت بودم يه سري آدم جالب دور و ورم بودم، کارم با وجود سنگيني و گاه پر حاشيه بودن، ولي چالشي و ارضاء کننده بود. الان که جداشدم قدرشو مي دونم. جداشدن ازاون هم خارج از اختيار من بود با تغيير و تحولات صورت گرفته و رفتن خيلي از آدماي موثر و منحصر به فرد، فعاليت شرکت بسيار محدود شد و ديگه هيچ جذابيتي برام  نداشت که بخوام به موندن توش  فکر کنم…….

دلم مي خواهد برا يه مدت جهانگرد بشم، برم سفر به دور دنيا ….

 

......

و بر دل بی قرارم هیچ داروئی نیست
هر لحظه، هزاران هزار ذره از وجودم آب می شود
گنجشک بی نوای قفس دلم آنقدر بر در و دیوار آهنین قلبم خودش را کوبید ....
دل شکسته و غمین در گوشه ای بی حال کز کرده و رو به موت است ...