سفرنامه لنگکاوی 2

نمی دونم چرا هر جی فکر می کنم دلم به نوشتن نمیره. اون ۳ روز هر لحظه اش برام خاص و فوق العاده بود اگه بخوام میشه یه کتاب فقط واسه همون ۳ روز نوشت ولی شاید باید  این دفعه اون خاطرات وتو دل و ذهنم نگه دارم

لنگکاوی

لنگکاوی2

 

لنگکاوی 3

 

لنگکاوی 4

استانداردهای کاری بالاتر از دیگران برای خودت تعیین کن...


"Set higher standards for you own performance than anyone around you, and it won't matter whether you have a tough boss or an easy one. It won't matter whether the competition is pushing you hard, because you'll be competing with yourself."
-- Rick Pitino
 
 استانداردهای کاری بالاتر از دیگران برای خودت تعیین کن و مهم نیست که آیا رئیس سخت گیری داری یا ساده گیر-مهم نیست که  در رقابتی درگیرباشی  که تو را به جلو حرکت دهدُ -تو با خودت در رقابت باش...

وقتی اشتیاقت به اندازه کافی قوی باشد به قدرت فرانسانی دست می یابی

 

When your desires are strong enough you will appear to possess superhuman powers to achieve.        Napoleon Hill

سفرنامه جزیره لنگکاوی1

فرصتی دست داد تا برای ۳ روز به جزیره "لنگکاوی" (Langkawi) برم.

جزیره ای فوق العاده زیبا و سر سبز و اینجا هر جایش بهشت تر از جای دیگه است :دی

برای رفتن به جزیره از جوهور با اتوبوس 3 ساعت تو راه بودم تا به کوالالامپور رسیدم، برنامه اول رفتن به این جزیره نبود قرار بر رفتن به "مالاکا" منطقه ای تاریخی و مشرف به دریا بود. ساعت 8  شب که به کوالا رسیدم(قرار بر موندن من در شب و راهی شذن در صبح بود )ولی با یه تصمیم ناگهانی برنامه رو به رفتن به جزیره لنگکاوی تغییر دادیم. منم که پایه ماجراجویی ها و برنامه های یک هویی .....

خلاصه به دوستم فرصت دادم تا 10 وسایل سفرش رو جمع کنه(من که آمداده بودم)  ساعت 11 شب در پایانه اتوبوس کوالا بلیط خریدیم و ساعت 12 سوار به اتوبوس به قصد شهر "پنانگ" ، بگذرد که تو اتوبوس از سرما به حد مرگ رسیدم ... (اینجا به همراه داشتن کاپشن هنگام سوار شدن از هر چیزی واجب تر است)

خلاصه 5 صبح به پنانگ رسیدیم. توی تاریکی شب شهری مدرن با آسمان خراش های زیاد و پر نور جذاب به نظر می رسید. راننده تاکسی دیوانه بی هیج راهنمایی  ما رو جلوی دفتر فروش بلیط قایقهایی (fairy) که قرار بود ما رو به جزیره لنگکاوی ببرن پیاده کرد.

دفتر فروش بلیط طبیعتا بسته بود ما هم حیرون توی خیابون یکم پوسترای پشت شیشه رو خوندیم یکم سر به سر هم گذاشتیم و ...

از خیابون اونور صداهایی می یومد و نور افشانی بود ، منم که پایه .... راه افتادیم به سمت صدا جشن هندیا بود، یه مجسمه تزیین شده بزرگ، موسیقی و بزن و برقص ، گرچه به نظر می رسید مراسم از شب قبل شروع شده بود و رو به پایان بود ....

دوستم محتاط و مواظب بود و ازم خواست خیلی جلو نرم و همون گوشه خیابون وایستیم، مردی هندی هم که ما رو دیده بود به حساب خودش با محبت فراوان هی تند تند برای ما از غذا و شیرینی و نوشیدنی جشن میاورد... منم که شکمو با شنیدن بوی قهوه داغ و شیرینی و غذای خوش آب و رنگ اصرار به خوردن ولی دوستم از خوردن به شدت نهیم کرد با این بهانه که اینا حلال نیست ؟؟؟!!!!! منم اصرار که آخه مگه شیرینی و نوشیدنی به ظاهر قهوه حلال حروم داردیگه؟؟؟!! خلاصه نخوردیم و ازم خواست لیوانو بگیرم نزدیک دهنم و فقط تظاهر به خوردن نوشیدنی کنم(تصور اینکه بهشون بر بخوره که ما از غذاشون نخوریم و بخوان انتقام بگیرن ....)

جشن هندی ها-پنانگ-مالزی

سفرنامه 6- مالزی- کوالالامپور

من که از فرودگاه کوالالامپور مستقیم با هواپیما به جوهور اومده بودم. حتی گشتی هم در کوالالامپور نزده بودم.

شنبه دقیقا 1 ماه از مدت اقامتم در مالزی گذشت.23 دسامبر تا 23 ژانویه ، و در این مدت هر روزش با هر رنگ و بوی خاص و اتفاقات خاص خودش بود ولی از بین همه اونا اتفاقی افتاد تعیین کننده و زیر و رو کننده ... 

یک هفته گذشته رو تو کوالالامپور گذروندم با یک عالمه تجربه جدید ...

نمی تونیم در لحظه همه چیز باشیم - ولی می تونیم  در این لحظه کاری کنیم ....

"We cannot do everything at once, but we can do something at once."
-- Calvin Coolidge, 30th U.S. President

سفرنامه 5 -مالزی -UTM

اینجا مردمش عموما از 3 نژادن  مالایی، چینی و هندی.

دخترای مالایی عموما با حجاب اسلامی کاملن، یه چیزی مثل کت و دامن زنونه ما با این تفاوت که پیراهنش بلند و دامنش تا پشت پائه،روسری هاشونم با سنجاق های تزئینی محکم میشه به سر و روی شونه که مثل روسری ما هی از سر نیفته،غذا رو با دست میخورن و اغلب فوق العاده مهربون و خوش برخوردن(البته به استثنائ منشی بخش ما)


چینی ها همگی بی حجاب با شلوار جین و تی شرت توی دانشگاه می گردن، غذا رو با قاشق و چنگال می خورن(توی اتاق خودشون با چوب) و سرد و با غیر خودی کمتر می گردن.


تا حالا 2 تا دوست مالایی  و 2 تا عراقی پیدا کردم ...