آنهایی که رفته اند و آنهایی که مانده اند

 

 آنهایی که رفته اند هر روز ایمیلشان را در حسرت نامه از آنهایی که مانده اند باز می کنند و از اینکه هیچ نامه ای ندارند کلافه می شوند.

آنهایی که مانده اند هر روز…نه…یکروز در میان ایمیلشان را چک می کنند و از اینکه نامه ای از آنهایی که رفته اند ندارند کفرشان در میاید.

آنهایی که رفته اند منتظرند آنهایی که مانده اند برایشان نامه بنویسند .فکر می کنند که حالا که از جریان زندگی آنهایی که مانده اند خارج شده اند آنها باید  تصمیم بگیرند که هنوز می خواهند به دوستیشان از دور ادامه بدهند یا نه.

آنهایی که مانده اند منتظرند که آنهایی که رفته اند برایشان نامه بنویسند .فکر می کنند شاید آنهایی که رفته اند مدل زندگیشان را عوض کرده باشند و دیگر دوست نداشته باشند با آنهایی که مانده اند معاشرت کنند.

آنهایی که رفته اند همانطور که دارند یک غذای سر دستی درست می کنند تا تنهایی بخورند فکر می کنند آنهایی که مانده اند الان دارند دور هم قورمه سبزی با برنج زعفرانی می خورند و جمعشان جمع است و می گویند و می خندند.

آنهایی که مانده اند همان طور که دارند یک غذای سر دستی درست می کنند فکر می کنند آنهایی که رفته اند الان دارند با دوستان جدیدشان گل می گویند و گل می شنوند و از ان غذاهایی می خورند که توی کتاب های آشپ‍زی عکسشان هست.

آنهایی که رفته اند فکر می کنند آنهایی که مانده اند همه اش با هم بیرونند. کافی شا پ میروند .خرید میروند…با هم کیف دنیا را می کنند و آنها را که آن گوشه دنیا تک افتاده اند فراموش کرده اند.

آنهایی که مانده اند فکر می کنند آنهایی که رفته اند همه اش بار و دیسکو می روند و خیلی بهشان خوش می گذرد و اینها را که توی این جهنم گیر افتاده اند را فراموش کرده اند.

آنهایی که رفته اند می فهمند که هیچکدام از آن مشروب ها باب طبعشان نیست و دلشان می خواهد یک چای دم کرده حسابی بخورند. 

آنهایی که مانده اند دلشان می خواهد یکبار هم که شده بروند یک مغازه ای که از سر تا ته اش مشروب باشد که بتوانند هر چیزی را می خواهند انتخاب کنند.

  آنهایی که رفته اند همانطور که توی صف اداره پ‍لیس برای کارت اقامتشان ایستاده اند و می بینند که پ‍لیس با باتوم، خارجیها را  هل میدهد فکر می کنند که آن جهنمی که تویش بودند حداقل کشور خودشان بود. حداقل احساس نمی کردند طفیلی هستند. 

آنهایی که مانده اند همانطور که  زنیکه های گشت ارشاد با باتوم دختر ها را سوار ماشین می کنند فکر می کنند که آنهایی که رفته اند الان مثل آدم های محترم می روند به یک اداره مرتب و کارت اقامتشان را تحویل می گیرند.

  آنهایی که رفته اند همانطور می نشینند پ‍شت پ‍نجره و زل می زنند به حیاط و فکر می کنند به اینکه وقتی برگردند کجا کار گیرشان میاید و آیا اصلا کار گیرشان میاید؟

آنهایی که مانده اند فکر می کنند که آنهایی که رفته اند حال کرده اند و حالا میایند جای آنها را سر کار اشغال می کنند و انها از کار بیکار می شوند.

  آنهایی که مانده اند فکر می کنند آنهایی که رفته اند حق ندارند هیچ اظهار نظری در هیچ موردی بکنند چون دارند آن طرف حال می کنند و فورا یک قلم برمی دارند و اسم آنوری ها را خط می زنند.

آنهایی که رفته اند هی با شوق بیانیه ها را امضا می کنند و می خواهند خودشان را به  جریان سیاسی کشوری که تویش نیستند بچسبانند.

  آنهایی که مانده اند در حسرت بی بی سی بی سانسور کلافه می شوند.

آنهایی که رفته اند هیچ سایت خبری را نمی خوانند. ربطی بهشان ندارد خبر کشور هایی که تویش هستند…

آنهایی که مانده اند می خواهند بروند. آنهایی که رفته اند می خواهند بر گردند.

آنهایی که مانده اند از آن طرف مدینه فاضله می سازند...

آنهایی که رفته اند به کشورشان با حسرت فکر می کنند.

  اما هم آنهایی که رفته اند و هم آنهایی که مانده اند در یک چیز مشترکند…

آنهایی که رفته اند احساس تنهایی می کنند. آنهایی که مانده اند هم احساس تنهایی می کنند..

کاش جهان اینقدر با ماها نا مهربان نبود.

 


من چه می بینم و توچه می بینی ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
illusion





فردا

 

و فردا را هر روز تا قله بر دوش کشیدم
کیسه را که باز کردم خالی خالی بود
افسوس که کمر هر روزم به غصه فردایم خمید
و ای کاش هر روزم را بی سنگینی فردا می پیمودم

 بر قله

میمون

میمون

 

دوستی با دلخوری تعریف می کرد که دیروز پنجره اتاق باز بوده و میمون اومده و انبه هایی رو که خریده بود برده....

من : واقعا ...وای چه با حال....... منم اگه انبه بزارم رو میزم و پنجره رو  باز بزارم ممکنه تو اتاق منم بیان....

قیافه دوستم: وصف ناشدنی...........

سنگاپور به روایت واژه ها

کشوری تمیز - مدرن- قانون مند با  آسمان خراش هایی که محو عظمت و معماری اش می شوی.

کشور که در کنار جاذبه های یک کشور مدرن ، طبیعتی فوق العالده زیبا دارد و سواحلی که برای آرامش و استراحت فوق العاده است.

کشوری است که هزینه های زندگی در آن همانند اروپا است ... ۲ تا ۳ برابر ایران و مالزی...

و جایی که دولتش برای جاذبه های توریستی و جذب گردشگران به شکل کاملا آینده نگرانه و برنامه ریزی شده ای میلیاردی خرج کرده اند

سنگاپور جایی که دوستش داشتم

بزرگترین دشمنان ما که باید با آنها بجنگیم در درونمان هستند

 

 

"Our greatest enemies, the ones we must fight most often, are within."
-- Thomas Paine, statesman
 
 

سنگاپور به روایت تصویر 1

  شیر نماد سنگاپور - معماری ساختمانهای این کشور حیرت آور بود ... سنگاپور1

گرمی هوایش مثل مالزی (قابل تحمل) و به نظر من با رطوبت کمتر بود.... مدت ۳ روزی که بودیم باران نیامد

سنگاپور

 

 سنگاپور

سنگاپور

هیچگاه شغلی را به خاطر کوچک بودنش کنار نگذارُ  چون نمی دونی تو رو به کجاها می رسونه ...

 

"Never turn down a job because you think it's too small. You don't know where it can lead. "

-- Julia Morgan, architect

هیچ بادبادکی تا ابد در آن بالا ها باقی نمی ماند

 

حکایت حکایت مریضی است که بین مرگ و زندگی دست و پا میزند

نه می میرد نه خوب می شود

جدالی است بی پایان

.....

انگار بر این ذهن نوشته ها هیچ پایانی نیست

هی حرف می زند و حرف می زند

کاش ذهن نوشته ها را می شد به یکباره به وبلاگ منتقل کرد

زمانی که حال نوشتن داری دیگر حس ذهن نوشته ها رفته

نمی دانم این تن نحیف در نبرد این ۲ چگونه تاکنون دوام آورد

مرگ و زندگی    صفر و ۱۰۰    اوج و حضیض    قله و دره

از سفر 3  روزه به سنگاپور برگشتم

دوستی نه چندان نزدیک برای تمدید ویزای مالزی نیاز به یک خروج از مالزی داشت.... گفت میخوام برم سنگاپور ولی تنهام.... به همین سادگی همسفرش شدم.هم برای تنها نگذاشتن دوست در کشور غریب و هم برای دیدن سنگاپور که ندیدنش از طرف ما که دانشجوی شهر جوهور هستیم مثل ساکن کرمان بودن و ندیدن ماهان است.

از جوهور تا سنگاپور فقط ۲۰ دقیقه با اتوبوس راه بود......خدا رو شکر سفر پر تجربه شیرین و بس به یاد ماندنی شد.

و با کوله بار ی از تجربه...

 اولین سفر از چنین نوعی بود. همیشه کس دیگه ای همه کارها را می کرد، اغلب یک مرد ،که ترتیب همه کارها رو می داد و  من فقط دنباله رو و استفاده کننده صرف بود.... اولین سفری بود که تمام امورش به عهده خودم بود و تازه مسئولیت یه نفر دیگه هم با هام بود... از گرفتن ویزا و گشتن و انتخاب هتل و رزرو اینترنتی هتل گرفته تا همه امور یک سفر در یک کشور غریبه...قبل رفتن استرس داشتم، دوست عزیز ایرانی که برامون ویزا گرفته بود با لطف زیاد توضیحاتی بهم داد که بسیار تا بسیار مفید و اگر نبود سفر شاید خیلی پرهزینه تر و کمتر لذت بخش می شد...

اول یکم استرس داشتم که از پس این کار بر نیام : میری فلان جا، فلان اتوبوس رو فلان ساعت سوار میشی، از فلان در میری بیرون .....

ولی خدا رو شکر از پسش بر اومدم و توریست این مدلی بودن رو دوست داشتم... کشف ناشناخته ها و یه دنیا تجربه.........

لاک؟؟؟!!!!

شبی نشستم ناخنامو لاک زدم.....

حس خوبیه،وقتی میدیدم دانشجوا با ناخنای لاک زده میومدن کلاس ،منم دلم می خواست...

حالا منم دانشجوام ومیتونم ناخنوما لاک بزنم؛ یه صورتیه ملایم زدم، .به پوستی که اینجا کمی تیره شده خیلی نمیاد ولی رنگش و دوست دارم.....

اگه الان اینجام یه دلیلش اینه که میخواستم از قالب شق و ر قی که زودتر از موعد توش رفته بودم بیرون بیام.....

بجای مانتو شلوار کرپ سورمه ای و مشکی و کفش تخت یا پاشنه دار، تونیک رنگی و گفش اسپرت یا صندل بپوشم......

اینجا استادا با ایران زمین تا آسمون فرق می کنن ...فوق العاده  ریلکس و راحتن،رنگ لباسای شادشون  رو نمیشه با لباسای تیره خودمون مقایسه کرد... سر کلاس میره فیس بوکش رو چک می کنه، میگه میخنده ...میگه کار با اینو بلد نیستم خودم باید برم یاد بگیرم بعد میام بهتون میگم ؟؟!!! خلاصه خیلی راحتن........