من از درخت گلابی سیب چیده ام ...


من سنگ را لبخند زدم و پاسخم داد

من دریا را در تنگ کوچک ماهیم جا دادم

من در گلدان لب تاقچه ام جنگلی سبز و رویایی دارم

 من بر بال سیمرغ در آسمان اوج گرفته ام

من با با یاس سپید در عزای گل از شاخه فرو افتاده اش اشک ریخته ام

من همنوا با باد با بید مجنون به رقص آمده ام


بین حقیقت و رویا چه اندک فاصله ایست!!!؟؟؟


خوشا به حال پرنده سبک بال خیال که بی سنگینی تن تا دور دستها به پرواز در می آید


(ف.ق)

ساده و بی پرده


باشد ساده و بی پرده می گویم
دوستت داشتم
برایم ماندنی نبودی
رهایت کردم
دل تنگ شدم
در ته ذهنم ته نشین شده ای
می خواهم پاکت کنم
می شود... نمی شود
می شود ... نمی شود
.........

(ف.ق)

آدم ها


بعضی ها می آیند و زود می روند
بعضی ها می آیند و می مانند
بعضی ها نیامده می روند
بعضی ها می روند ولی یادشان می ماند
بعضی ها می روند و یادشان هم با خودشان می رود

بعضی ها کاش نیامده می رفتند
بعضی ها کاش میامدند و نمی رفتند
بعضی ها کاش اصلا نمی آمدند
بعضی ها کاش کمی دیرتر می رفتند
بعضی ها کاش برای همیشه می رفتند
بعضی ها کاش برای همیشه می ماندند
بعضی ها کاش اگر می خواستند بروند اصلا نمی آمدند

....

(ف.ق)



پرواز


و بالهایم را به پهنای افق گشوده ام

بر لبه پرتگاه، به آسمان رو کرده ام

خودم را رها می کنم

 یا به قعر فرو می افتم یا به پرواز در می آیم ...

(ف.ق)

و مرگ به زودی فرا می رسد


مرا بی هیچ پرسشی به دنیا فرستادند و
بی هیچ پاسخی از دنیا گرفتند
وقت رفتن من ماندم و افسوس :
هراز مهربانی ناکرده
هزار دوست داشتنهای ناگفته
هزار دست یاری دریغ کرده
هرار عشق نورزیده
هزار پرواز ناکرده
هزار ترس فرو نریخته
هزار فریاد در گلو خفته
و هزار هزار دیگر ...

(ف . ق)

واژ ه ها


کلمات را از پشت ویترین زیبا و بلورین ذهنم مزه مزه می کنم

به قلبم که رسید بس گس است و بی مزه

قلبم پسش می زند

مدتهاست همه غذاها برایم بی طعم است ...

(ف. ق)

کوه


من دلم کوه می خواد، دشت می خواد، برف می خواد
دل من هوای تازه، سوز و سرما ، نفسی گرم می خواد
دل من چای می خواد، نون کنجد زده داغ می خواد
دل من سادگی و مهر و صفا، جمع شدن ها دور آتیییش می خواد
(ف.ق)

همنوا با طبیعت


من روزی با چکاوک ها هم نوا ، سرود آزادی سرخواهم داد
و قاصدک ها را به پرواز در می آورم تا مژده وصل به عاشقان منتظر برسانند
قامت به قامت سپیدار با موسیقی باد به رقص در خواهم آمد
و همپای نهر نوازشی بر دل سنگ خواهم بود ...

(ف. ق)



ماهی

ماهیم مرد ....

توی یه تنگ کوچیک بود و تنها ...

اولا طوریش نبود هی از این ور به اونور تنگ می رفت و قر می داد ...

ولی حرکاتش تو ی تنگ کمتر و کمتر یشد تا جایی که فکر می کردم از 24 ساعت 20 ساعتشو خوابه ...

شاید از افسردکی مرد نمی دونم ماهی ها هم اینجور ی میشن ؟؟!!!