نوسانات حالم خیلی رفته بالا، در یک آن به صفر می رسم ....
حالم خیلی بده ....
هم اتاقیم گفت من اگه آدم معروفی بشم و برم تلویزیون از سوتی ها و خاطراتم با تو حتما میگم. گفتم لااقل اینجا چند تاشو بنویسم شاید حالم یک بهتر شه، هم یادم بمونه و اگه زنده بودم و چند سال دیگه اومدم اینجا تجدید خاطره شه .....
اینجا خیلی مارمولک داره، یعنی به جای مورچه مارمولک داره ؟؟!!!
من عاشق تموم حیوونام ، ولی از موجودات حیات وحش(؟؟؟!!!) از 2 چیز همیشه خیلی می ترسیدم:
مارمولک و عنکبوت: که اینجا هر دوش فراوونه و از نوع بزرگ و زشتش....
ولی از وقتی که اومدم اینجا هم اتاقیه محترم با دیدن مارمولک چنان جیغای بنفشی میزنه و چنان واکنشهای شدیدی نشون میده که من ترس خودم به مرور داره از یاد میره، یک هفته پیش تو اتاق با یه مهمون نشسته بودیم که مهمون یکهو فریاد زد مارمولک و درجا سه تاییمون سر پا شدیم.من این مارمولک رو 3 روز پیش تو اتاق دیده بودم ولی از اونجایی که می دونستم اگه بگم هم اتاقی دوباره غوغا به پا می کنی و از خورد و خوراک می اندازمون هیچی نگفته بودم،اون دوتا جیغ و ویغ می کردن و من هم یکهو شجاع شدم:
حشره کش؟؟؟!! به یک دست، جارو به دست دیگه ماسک هم به دهنم..... گفتم: نترسین نلرزین من اینجام می کشمش، در همین ژست بود که موهای جاروی دستم به پشت پام خورد و چنان جیغی زدم و آون 2 تا هم فکر کردن مارمولک اومده پشت پام و به تبع من نعره ای زدن که شنیدنی بود....
بعد چند ثانیه فهمیدم که مارمولک نبوده و موی جارو بوده،اونا هم حساب کنفم کردن و گفتن بیا برو بیرون تو این کاره نیستی.......