.----------------------------


از امروز خط بطلانی بر عقل خواهم کشید

مشاهدات 2 : شادی و غصه


غصه ها را در دل می ریزم.... این شادی هایند که با دیگران تقسیم می کنم ....


 غصه هایت را در تنهایی با خودت به اشتراک  می گذاری و فقط وقتی شادی به  سراغ ددیگران می روی .....

=

برای همینه که همه فکر می کنن هیچ غصه ای نداری .....


دلم داره از غصه می ترکه ولی حتی نمی تونم به نزدیکترین ها... با مادرم...در میون بذارم

میشه به شادترین آهنگا گوش داد و باهاشون گریه کرد ...


مشاهدات 1

مروری داشتم و تحلیلی بر گذشته ...

هر آنچه را زمانی که بر آن تمرکز کرده و با تمام وجود میخواستمش و ذره ذره وجودم در پی آن خواسته بوده را در همان زمان کسب کرده ام ....

نگاهی به حال می اندازم اگرچیزی در زندگیم هست که هنوز آن را ندارم .... به گذشته نگاهی می اندازم ... پیش از این  هیچ جزء خواسته ها و اولویت هایم نبوده ...

آری اینچنین است برادر ... این است حقیقت و واقعیتی انکار ناشدنی..همه چیز طبیعی است.

Why there are a lot of Iranian come to malaysia to study

امروز با یکی از همکلاسی ها و یکی از استادم رفتیم ناهار ... بردمشون رستوران ایرانی....

ازم پرسیدن ؟

Why there are a lot of Iranian come here to study?

Because they are rich or because there is more place for them (manzureshoon azadiye bishtar bood )

نمی دونستم چی بگم؟؟!! گفتم چون توی ایران امتحان ورودی هست که هم سخته هم تعداد کمی میتونن پذیرش بشن ...

نمی دونم جواب مناسبی دادم یا نه ...

می دونن که خیلی ها برای آزادی بیشتر سیاسی و اجتماعی میان تو کشورشون و لی نمی دونم چرا نمی خواستم بفهمن که خیلی ها برای فرار از یه چیزی اومدن اینجا ... دلایل زیاد و متنوعه... ولی یه چی توی همه مشترکه ........

والیبال

دیرزو رفتم تمرین والیبال

دیشب طوریم نبود

اما امروز صبح دقیقا حال کسی رو داشتم که با بیل خاموشش کرده باشن.............

بازگشت به خانه


خببببببببببببببببب

بعد از مدتها باز اومدم سری به خانه بزنم

همسر اول که همان فیس بوک بود را در اقدامی بس انتحاری طلاق دادیم....البته نه 3 طلاقه؟؟!!! بعد از مدتی هوا خوری محتملا به وی مجدد مراجعت خواهم نمود : دی

 اینکه در این چند ماه چه بر من گذشت خود  حکایتیست بس ناگفتنی....

فقط این را بگویم که زدم طرف را تیر تپر کردم...گرچه شب و روزم ،قلب و ذهن  هیچ از یادش خالی نشد ولی......... همه چیز را به دست باد سپردم....

بیش از 180 دوست فیس بوکی را به ناگاه وداع گفتم و ترک خانه کردم.(یعنی اکانتم را غیر فعال نمودم)

 گفتیم این کار مقارن با سال نو میلادی هم باشد که شروعی باشد برای زندگی نو ؟؟؟!!!! :)))))))البته هیچ تصمیم از پیش طراحی شده ای نبود مثل خیلی از کارهایم بین ایده و اجرا هیچ فاصله ای نبود...

گفتم هم بعضی ها مثل آینه دق کمتر جلو چشممان باشند ....  از آن ور هم کمی جدی تر به تحقیق و پژوهش و امور فرهنگی و ورزشی و ادبی بپردازیم ... خلاصه اموری که سیقل جسم و جانمان باشد نه سوهان روح....

و البته حال چند نفری که مدتی بود دستشان در پوست گردو بود را احتمالا بد جور  گرفته ام ....؟؟!!!!

در لحظه آخر هم دوست عزیزم که مدتی است که گیر داده است به ما که تو چرا اینقدر مغروری ....تو چرا اینقدر خری..... باز هم نصیحتمان فرمود که : خااااااااااک بر سرت... از فیس بوک بیا بیرون و این چند نفر را هم بپران تا ..........

خلاصه اکنون که چند ساعتی از ترک کردنمان می گذرد خوشبختانه هنوز به استخوان درد و عواقب ناشی از ترک مبتلا نگشته ام ..... باز خدا را شکر :دی

 انگار من هر چند وقت یکبار باید سفره زندگی ام را به ناگاه از زمین بلند کرده یه تکان اساسی به آن داده..... همه کاسه کوزه ها به هوا رفته و  یکجا به زمین آمده و خرد شوند.....

به حساب خودم پاکسازی می کنم .....