مرگ تدریجی یک رویا
این عنوان اسم یک سریاله که به تازگی از تلویزیون داره بخش میشه، سریالیه با حال و هوا و ساختاری کاملا متفاوت با سایر سریال های آبکی صدا و سیما، حال و هوای فیلمو دوست دارم و برام دلچسبه ...........
البته بی دلیل هم نیست کارگردان سریال، فریدون جیرانی، کارگردان معروف سینماست،کار حرفه ایه...
از اینا گذشته عنوان این فیلم یک هفته ای هست که هی تو ذهنم تکرار میشه و بدجوری فضای ذهنیمو بهم ریخته : "مرگ تدریجی یک رویا"، از رویا های همیشگی زندگیم خیلی راحت دارم دست میکشم، خیلی راحت دارن به دست فراموشی سپرده میشن ...
نمی دونم اگه تن به این ازدواج بدم چی میشه، یک عمر حسرت بی ارادگی برای یه تصمیم خیلی مهم و بنیادی .......... غصه ای که بر غصه هایم خواهد افزود........
همه اینا باعث شده یدفه دلم سرد و سنگ بشه ، احساسم بخشکه، می خوام این رابطه همین لحظه تموم شه ، اما می ترسم، نمی دونم درسته یا نه؟ نمی دونم چطوری بشکنمش که آسیب نبینه ؟؟؟
اتفاقی تو اینترنت رفتم سراغ ترجمه "11 minutes" پائلو کوئیلیو، تو فصل هفتمش نوشته بود :
"توی شهر بازی مردم در جستجوی هیجان سوار ترن هوایی می شدند، اما وقتیکه ترن شروع به حرکت می کرد، می ترسیدند و می خواستند ترن بایستد. جه انتظاری داشتند؟ وقتی که سفر پر مخاطره ای را انتخاب می کنند نبایستی برای طی تمام راه تا آخر آماده باشند؟!
شاید هم فکر می کنند عاقلانه تر باشد که از فراز و نشیب دوری کنند و همه وقتشان را روی چرخ و فلک ذور خودشان بجرخند"
فکر می کنم می تونم هیجان و ترس طول راه ترن رو دوست داشته باشم، اما مشکل اینه که قدرت و شجاعت رفتن تا پای ترن و ندارم ..........؟؟